دستم تا بالای مچ در کاسه ی خمیر است .پسرک هوس پیترا کرده . خیلی وقت است که از بیرون پیتزا سفارش نداده ایم .

صدای پیامک گوشی می آید.پیامک را باز می‌کنم؛

پنجاه درصد تخفیف برای چهار سفر اول تا سقف بیست هزار تومان. پیامک را می بندم. این تخفیف‌ها سال قبل که پسرک به مدرسه می‌رفت برایم قابل استفاده بود که باید روزی دو مرتبه تاکسی اینترنتی می گرفتم.

آیفون زنگ می خورد.پیک فروشگاه سر کوچه است که بسته ی خرید را آورده .با دستان خمیری آیفون را بر‌‌می‌دارم در را باز می‌کنم و می‌گویم بی زحمت بسته را داخل آسانسور بگذارید و طبقه ی سوم را بزنید.

خمیرپیتزا را با پارچه می پوشانم تا استراحت کند. صدای اعتراض پسرک از اتاق می آید که می‌گوید اینترنت تمام‌شده و تماس تصویری او و مادربزرگش قطع شده است.این روزهای کرونایی تنها راه دید و بازدید همان تماس تصویری است که وقتی اینترنت تمام شود آن هم دیگر نیست.

پسرک نشسته است و با یک دست مشق مینویسد و با دست دیگرش موهای بلندش را گرفته که جلوی چشم هایش نیاید. کلافه شده است و میگوید بابا پس کی میتوانیم به آرایشگاه برویم؟

تقریبا پدر و پسر در این مدت از نظر حجم مو شبیه میرزا کوچک خان جنگلی شده اند

اشتباه دوست داشتنی...

مادری بدون محدودیت...

چرا همیشه حسرت داریم به جای شکر گزاری؟؟؟

پسرک ,پیامک ,ی ,اینترنت ,بسته ,آیفون ,است که ,می آید ,تماس تصویری ,پیامک را ,شده است

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب های الکترونیکی سورنا ستاری درآمد کلیکی تولید محتوا حرفه ای Numerical calculations FazSongTV کودک کار نانوشته های علیرضا ادریسی تالارهای پذیرایی و باغ تالارهای عروسی مشاوره رایگان و برنامه ریزی کنکور